۲۴ شهریور ۱۳۸۷

قبل


…می دونستم که واقعیه . امکان نداشت واقعی نباشه. واقعی بود. حسش می کردم. تمام روحم و سرشار کرده بود. همه کارم رو هدف دار.زندگی رو داخلش حس می کردم. از لحظه لحظه با اون بودن لذت می بردم. از تک تک کلماتی که می گفت. حرفاش ضربان قلبم رو عوض نمی کرد. آهنگش ضربان قلبم بود. مثل معتادی بودم که نمی تونستم بدونش زندگی کنم. می دونستم که این از اون عشق های زودگذری که به این و اون نشون می دیم نیست. چون تونسته بود فکر ضمخت و فولادین من رو با لطافتی مخمل وار عوض کنه. وقتی اون میومد قدرتی رو داشتم که زندگیم رو عوض کرد…

0 نظرات: