۲۳ آبان ۱۳۸۷
عطر
معلم سر کلاس می گفت :
«حدود صد سال پیش مردی فاضلاب کش بود که کارش تخلیه فاضلاب خانه ها بود و روزی رو بدون رو به رو شدن با اون ها نمی گذروند.
روزی سر و کارش به بازار عطر فروشان خورد . بعد از پنج دقیقه از ورودش ناگهان حالش بد شد به حدی که در جا غش کرد.
مردم دورش جمع شدن ولی هر کاری که می کردند نمی تونستند حالش رو جا بیارن . تا این که دانشمندی تیکه از محتوای فاضلاب آورد و زیر دماغش گرفت . و کم کم حال این مرد خوب شد.»
معلم داشت نتیجه ی اخلاقی روایت رو می گفت اما من با خودم داشتم فکر می کردم این بنده خدا توی دستشویی که می شینه چقدر با عطرهای تولیدی خودش در همون لحظه حال می کنه.
۱۶ آبان ۱۳۸۷
saying
افرادی هستند که ادعا می کنن از گفتن یک موضوع ناراحت کننده ناراحت می شن . و وقتی ازشون می خوایم برامون موضوع رو بگن اول کلی ابراز ناراحتی می کنن . بعد موضوع رو با تمام جزئیات از اول تا آخر تعریف می کنن .
یک سوالی که برام پیش میاد اینه که مگه اونا نمی دونن آخرش ماجرا رو به چند نفری می گن ؟! خب پس چرا توی کاغذی ماجرا رو نمی نویسن تا از تکرارش صرفه جویی کنن و همون یاد داشت رو بدن .
ولی من فکر می کنم برخلاف حرفشون خیلی از گفتن موضوع لذت می برن.
اشتراک در:
پستها (Atom)